هنگام غروب بالای کوه می نشینم و غروب را تماشا می کنم در خیال خود باتو دست می دهم و برای هزارمین بار زمزمه می کنم دوستت دارم اصلا توصیف کردنی نیستی مهربانترینی .فردای ان روز زیر درخت بلوط کهنسال می نشینم بوی تو به مشام من می رسد به اغوش تو می پرم دستم را به روی موی تو می کشم گیسوان پریشانت را به صافی امواج طلایی پیوند می دهم ولی همانند دریا موج بر می دارد و گونه هایم را نوازش می دهد چشمانم را باز می کنم خوابی بیش نبود دوست داشتم در کنارم بود تا به او بگویم عزیزم تنها با توست که می توان اسان ازمرز اسارت ها گریخت وبا سکوت چشم و دل هم اواز شد در لحظه های با تو بودن به راحتی میتوان از رنگ و روی زندگی به سرزمین شقایق ها سفر کرد موسیقی نگاه تو پر از دوست داشتن است وگل وجودت پر از مهربانی بیا وبا من باش روزی ساعتی می خواستم بگویم عاشقت هستم اما ای ارام جانم در ان لحظه ذهن من از فواره ها بالاتر از زندگی پربارتر و از امید سرشارتر بود حس می کردم که از نگاهم رازم را خوانده باشی اما اینک بدون تو تنهایی را با تمام ابعادش حس می کنم و قطره قطره عشقم را با تمام وجودم در یک جمله می گنجانم و می نویسم عشق من بدون تو خودم را تنها و بی کس می بینم هرگاه روبه روی اینه می ایستی بدان که چشمانی در انتظار دیدار توست و او را از یاد مبر